تحویل اکسپرس

تحویل فوری و سالم محصول

پرداخت مطمئن

پرداخت از طریق درگاه معتبر

ضمانت کیفیت

تضمین بالاترین کیفیت محصولات

ضمانت بازگشت

بازگشت 7 روزه محصول

در شرح انواع مروارید وذکر معادن و عقود و قیمت ان

مروارید را از مغاص کیش و بحرین و قلعتر و خارک و معبر  برون  می ارند  و مغاص موضعی باشد از دریا که معدن  صدف مروارید باشد . ودر ان مغاص پیوسته صدف نباشدبل که در وقتی معین باشد ودر مغاصات بسیار اسباب مانع ان باشدودر سالی دو ماه بوقت انکه افتاب در سرطان و اسد  باشد غوص توان  کرد  .

سبب انکه  در این  هنگام در دریا جائی  که اب تنگ باشد  گرم بود و نهنگ بقعر دریای بزرگ گریزد وغوص توان کرد و چون هوا خوش شود  باز نهنگ در  مواضع  غوص پدید اید (  غوص  باطل  شود  )

وبهترین  لوء لوء از  دریای  کیش و بحرین خیزد (  بعد از ان مغاص معبر  ) .

     ذکر  اصداف

صدف حیوانی است که بر ظاهر او دو  دفه باشد  بر هم پیوسته بر پشت که انرا  مفصلی  باشد که وقتی گشوده گردد وگاهی فراهم اید به  اختیار او . و در  میان ان  دو  دفه گوشتی بور رنگ باشد  و رفتن او باطراف  بحرکت دفتین باشد تا که منبسط  و منقبض می گردد . و اطراف ان دو دفه  باریک باشد  و صدف  را ان دو دفتان بمنزلت پای  بود در سباحت . و مروارید در میان ان گوشت  (  بور رنگ)  می باشد  .ودر  هر  موضع که  عمق اب  بیشتر  باشد و گرمای  افتاب بدان  کمتر  رسد   مروارید ان  صدفخوبتر  (  و روشن  و ابدار  ) باشد . (  و اغلب صدف بزرگ را  مرواریدنبود  . ودر بیشتر اصداف که در او مروارید باشد  ) مقدار کف دستی بود  معتدل . ودر  افواه مشهور استکه ان  وقت  که  باران نیسان می اید صدف به  روی  اب میاید . دهان باز گشاده و قطرات باران  را  می  گیرد وچون  این  قطرات  بباطن صدف می رسد بخاصیتی که در  جوف صدف قدرت  ازلی  ( نهاده است ) تعبیه کرده مروارید متولد می شود و در  جوف  صدف تربیت می یابد { و نشو }  و نمو تا بحدی که معین  است .

و جماعتی  گویند لوء لوء  صدف را بمنزلت اب دهان است که دائم در دهان  دارد .

( ونصر گوید): دلیل بر این انست که ( هر سال که ) باران  نیسان بیشتر اید {  بعد از ان } زیادتی پذیرد و به هر سال تویی زیادت می شود  . وهر چه در میان  دهن  صدف باشدو از دهان راست  بگلوی  صدف  فرو  شود { عیون و } مدحرج باشد .  وچون در یک گوشه دهان  بود کژ باشد و از اول سخت خرد بود بعد از  ان  تو بر تو می نشیند ومنعقد و متحجر می گردد تا بمدتی دری شود .

واین معنی دور  نیست از قیاس که دفعه دفعه منعقد می گردد و  چون  پیاز طبقه طبقه می افزاید تا بکمال رسد و این معنی  محسوس است که سطح ظاهر مروارید  سیاه باشد یا لونی  دیگر معیوب یا  بی  اب  بود . انرا پوست باز کنند چون یک طبقه (پوست)بر خیزد طبقه زیرین  خوش اب بود و خوب  .

و هر مروارید که در ان  گوشت باشد که  نزدیک دفتین است بیشتر از عیبی  خالی نبود . و هر صدف که در دریا  بمیرد و موج انرا برکنار اندازد  متغیر و فاسد  گردد  و مروارید  تباه  شده  باشد و لون او متغیر (  شده و از طراوت )  بگشته سبب  فساد ان لون این حال باشد  .

در ذکر مغاضات زمین

مغاضات بعضی سنگ  باشد و بعضی  لوش  .و هر صدفی  که  مجاور زمین  لوش باشد مروارید ان سیاه  اب  باشد .

ومغاضات بحرین و خارک زمین ان رمل است  سفید . بدین  سبب  مروارید در ان موضع اکثرا” سپید  و ابدار بود  . و دورترین مغاضات تا بیست بینما باشد . و در ان زمین  وال بی حساب باشد  و غوص در سالی دو ماه  بیشتر نیست . در غایت فصل تابستانکه اب گرم بود و باقی سال سرد باشد .

وغواصان بوقت غوص چون افتاب طلوع کند وقعر دریا بتوان دید در کشتیهاء کوچک نشینند و بمغاص روند و به اب فرو مینگرند تا چشمشان به صدف افتد  و صدف در زیر اب  چنان می نماید که سنگی  سپید و هر چه در اب ببینند حجم ان بزرگتر نماید  .

وبگیرند ریسمانی  چندانکه  ارتفاع قعر مغاص باشد  . و پارهء چوب  (  که انرا حجمی زیادت باشد  )و سر انرا برسن دو شاخ  {کنند }ودر دو طرف ان چوب پاره ای بندند وسنگی سیاه  مقدار سی من در میان ان  چوب  پاره  بندند و غواصی بینی را ببندد و توبره ای از لیف بافته مثل  دامی در گردن افکند و سر رسن در کشتی محکم کند و پای بر ان چوب پاره نهدکه سنگ بر وی معلق باشدو دست در رسن زند و بدریا فرو  شود .

وان سنگ از برای ان باشد که حیوانات دریائی از او بگریزند و هرگاه که وال یا نهنگ قصد غواص کند  اگر امکان مهلت باشد پای از { ان} چوب برگیرد  و هم بدان رسن در حال بر سر اب اید .

و چون غواص بزیر اب شود چشم باز کند و در قعر اب چندانکه  ممکن  بود که نفس نگاه تواند داشت می گرددو صدف حاصل می کند و در توبره  می اندازد . وچون نفس نگاه نتواند داشت پای از چوب بر گیرد و دست در رسن زند و بر سر اب اید و خود را در کشتی افکندو نفسی  عظیم بر ارد  باز  فرو رود تا سه چهار نوبت انگاه  به  ساحل اید  و صدفها را { بکاردی}شکافد و مروارید خرد و بزرگ بحسب روزی از میان  گوشت بیرون  می کند (  بحضور مشرفان ولایت . انچه از دانگی یا بیشتر امیر ولایت را بود و فروتر غواص را )

در اسامی انواع مروارید

مروارید بر شکل پوست پیاز پوست ها دارد و نیکی و بدی او از سه چیز توان دانست . اول انکه  تعلق به رنگ دارددوم انکه تعلق به  شکل دارد . سوم  انکه تعلق بخردی و بزرگی دارد  و شرح هر سه قسم اورده شود . اما انچه تعلق  برنگ  دارد  دو چیز است :  یکی  رنگ .  دوم  طراوت  وانرا  اب  خوانند  .  و اصل مروارید اب  است از بهر انکه از رنگها  مروارید سفیدیست  و سفید ابدار بود وان بهترین همه انواع باشد .

وسفید بی اب که انرا جصی خوانند بدترین همه انواع مروارید  باشد  .  و رنگ  مروارید چون اندکی با  زردی  زند بهتر پسندند . از بهر ان که بدان رنگ بیشتر ابدار  باشد و برنگ سپید ابدار کمتر بود  .

واصل مروارید  ابدار  ان  باشد که پوست ظاهرستبر باشد  .  و ستبری پوست  را  ( چند) فائده باشد :  یکی  ان که ابدارتر باشد دوم انکهابداری او پاینده تر بود  چه  مروارید که او را پوست  تنگ باشد اگر نیز ابدار  بود زود اب  باز  گذارد  . وسپیدبیشتر تنگ پوست بود  از ین سبب به  مرواریدزرد رنگرغبت بیشتر  می نماید  .

سخن در  احوال مروارید

هر مروارید که سپید و ابدار و با طراوت باشد که به ستاره  ماند  انرا  شاهوار  ونجم  { و عیون} و خوشاب  { و مدحرج} گویند . و ان سپیدی باشد برنگ شیر فام . و این اسامی هریک بطریق  استعارتی است چنانکه  شاهواربجهت  ان  گویند که اوصاف کمال درو   جمع  باشد  .

{و مدحرج} جهت انکه هر چند بر کف دست نهند قرار نگیرد از غایت استدارت وانرا (  بلغت فرس  ) غلطان گویند . و نجم شبیه بستاره و عیون مشبه  به  چشمه خورشید از غایت استنارت  و خوش اب بسبب ابداری .

دوم تبنی باشد (  و ان را اندک زردی باشد ومروارید رنگ  به ان گویند سوم وردی باشد ) و انرا زردی اندک بود که با  سرخی  زند و  اغلب لوءلوء  نیکو  وردی  باشد یاتبنی  . و نوعی از زرد باشد که انرا  رصاصی گویند یعنی شبه قلعی وان نیکو نبود . چهارم رنگی بود که  انرا طاوسی خوانند . و ان سفیدی باشد که اندک با سبزی  زند  . و چون بروشنایی دارندمانند قوس و قزح  نماید . و انرا  اعتباری  نشمرند  از ان  جهت که اب او  زود بگذرد . وبعضی  نیز باشد که پایدار و نیکو بود .

پنجم را فقاعی خوانند که با وجود سرخی اندک تیرگی دارد برنگ فقاع . ششم را شمعی خوانندکه ما بین زردی و سبزی باشد هفتم را رمادی خوانندکه اندکی به سیاهی زند .  هشتم را  زیتونی گویند { که تیره باشد به رنگ زیتون }و بعضی انرا نحاسی خوانند  .

نهم را جصی خوانند و نحاسی و {جصی} بی اب باشند  . و بدترین همهء انواع این دو نوع ( باشد . وفقاعی و شمعی و رمادی و عدسی  میانه  بود و بعضی فقاعی رااز حساب  رمادی  شمرده اند  و اختلاف  رنگها ناپسندیده بود  . و ان چنان باشد که بر مرواریدسفید نشانی  باشد زرد  . یا  بزرد نشانی باشد سفیدو همچنین در الوان دیگر  .)

اب مروارید

{ اب مروارید }  هم از  چند   گونه باشد . اول که از همه بهتر باشد ان بود که شفاف و صافی باشد بی هیچ رنگ  غریب مانند قطره اب  وان  نادر باشد . وخوش اب انرا گویند  ودر مروارید  سفیدبهترین  انواع باشد .بعد از ان تنگ اب بود که  اندکی با زردی  زند وان بیشتر در تنبی باشد . سوم  سرخاب بود که اندکی  با سرخی امیختهبود چنانکه در طاوسی باشد .

چهارم شمعی باشد .

پنجم سیاه بود وان تاریک رنگ باشد و ان بیشتردر رمادی توان یافت .

ششم انکه اب او اندکی بود و خشکی و بی ابی برو غلبه کند وانرا  خشک اب گویند

هفتم ان  بود که او را هیچ اب نبود وانرا  ( مروارید ) بی ابخوانند چنانکهدر جصی باشد .

( و اختلاف اب هم ناپسندیده بود چنانکه بر مروارید ابدار نشانی باشدبی اب . وان  نشان را خال  گویند بعداز این سخن در شکل گوییم .

اما انچه تعلق بشکل مروارید دارد هم دو نوع باشد :

یکی انچه تعلق بخلقت مروارید دارد  . دوم انکه تعلق بسوراخ  مروارید دارد .  و قسم اول بر چند نوع باشد . و از همه بهتر ان باشد  که گرد مطلق بود وانرا بتازی مدحرج گویند و بپارسی غلطان .

دوم انکه اندکی میل بدرازی دارد و انرا  غلامی  گویند  و هلیلجی  . واگر هر دو سوی او متساوی باشد انرا بیضی خوانند .

سوم انکه میل  بپهنی دارد انرا  شلجمی گویند .  چهارم: انکه  دو طرف او باریکتر بود( ومیان  او ستبر تر پس اگر هر دو سوی یکسان باشد ) زیتونی خوانند . و اگر نه ترنجی گویند .

پنجم انکه یک طرف او باریک بود ویک طرف پهن  و بتازی  انرا مفطرح گویند .

ششم انکه بر میان او کمری باشد بر شکل  زناری وچنان نماید ( که دو  مروارید است و انرا  کمر دار ( یامزنر) گویند واگر پیدا باشد ) که دو  مروارید بوده است وبهم باز گرفته انرا مرکب خوانند .

و از این جنس  اشکال دیگر  بود مانند عدسی و فوفلی ولوزی  و شعیریو فلکی که به این چیزها مانند  .و مضرس انکه انرا دندانها باشد یعنی  برو  گلها بود وبثرها چنانکه گفتیم .  یا گوها باشد چنانکه گوئیا از زخم دندان درو نشسته باشد . و بسیار بود از این اجناس که  حکاک انرا بمزد باندام اورد .

و انکه یک نیمه گرد و ابدار بود ویک نیمه پهن و بی اب انرا  نیم رو خوانند .( واز حساب نگینها شمرند وبهتر همه ء اشکال غلطان باشد بعد از ان غلامی و شلغمی و ترنجی وباقی را پسندیده ندارند .)

انچه تعلق بسوراخ مروارید دارد

سوراخ دو گونه است . تنگی و فراخی تنگی و فراخی (سوراخ مروارید) و در قدیم سوراخ خرد پسندیده داشتندی . و مرواریدی که سوراخاوفراخ بودی به نیم بها  بیش نخریدندی  . اکنون جماعت ترکان چندان تفاوت نمی نهند از بهر انکه مرواریدی که سوراخ او فراخ است در بند کشیدن و بر جامه دوختن  بریسمان محکم تر و اسان تر باشد اما هم که باید که بس فراخ نبود  .

ودیگر کژی و راستی سوراخ معتبر می دارند اگر سوراخ بر میان مروارید بود پسندیده باشد و اگر به یک سوی مروارید باشد سوراخ راست نبود نا پسندیده باشد و بها کم کنند .

اما انچه تعلق ببزرگی و خردی مروارید دارد

چون مروارید بسیار از اصداف حاصل شود قاعده چنان باشد که بر غربالها ریزند که بجهت این کار ساخته باشند وان غربالها را سوراخ در فراخی وتنگی مختلف بود . ودر قدیم سه غربال بیش رسم نبوده است و اکنون پنج کرده اند . . چون جوهری برسد زیادت کنند اما غربال اول که سوراخ او از همه تنگتر باشد ان بود که مروارید باو ریزندهرچه برو فرو شود انرا  مروارید ریزه خوانند . (انرا)  سوراخ نکنند جهت داروها و مفرحها نگاه دارند .

وغربال دوم ان باشد که بر سر غربال اول مانده باشد از انکه ریزه  جدا کرده باشند برو ریزند هرچه بان فرو شود انرا مروارید صدی خوانند یعنی صد دانه از ان مثقالی باشد و  انرا سوراخ کنند وهر چه از ان گرد تر و ابدار تر باشد باز گزینند ویاعقد کنند . وباقی در رشته کشند وهار کنند وانرا هار صدی گویند . اما غربال سوم ان باشد که هر چه از غربال دوم بر سر امده باشد بر وی ریزند  انچه  فرو شود ( مروارید) شصتی خوانند . یعنی شصت دانهء از ان یک مثقال بود . و انرا هم سوراخ کنند . و انچه بهتر باشد باز گزینند عقد را و باقی را هم برهارکنند وانرا هار شصتی خوانند .

واما غربال چهارم و پنجم که در افزوده اند انست که انچه از سوم بر سر امده باشد بر چهارم ریزند . انچه فرو شود پنجاهی باشد و انچه از چهارم بر سراید دانها باشد انرا دیگر بر غربال نریزندو باز گزینند هرچه لایق عقد باشد به عقد اورند . انچه بزرگ تر باشد که جفت توان  کنند و باقی تنها بماند .

ومعنی انکه گویند سی ای یا شصتی ان باشد که سی درم سنگ مروارید از انچه بزیر  غربال فرو شده باشد در هفت ریسمان کشند وسر ان با هم گیرندوهمه  را یکی کنند و بر هم تابند وانرا سی ای خوانند .

در فساد  مروارید

مروارید از گرمی اتش تباه گردد و زرد شود . و اگربه اتش برسد بسوزد . وباشد که از گرمی تن مردم و عرق و وسخ تباه  شود . وحرارت  گرمابه . و بسیار در ریسمانی کشیدن و سفته زر و بر مرصعات ترکیب کردن تباه شود . وبمصادمت اجرام  صلب سطح ظاهر او خسته  ونشان پذیر گردد و فرسوده  شود . چه عرق و  وسخ و بخار و روغن وبوی خوش و بویهای تیز چون  مشک و کافور  مروارید را زیان دارد و جای نمناک همچنین بد باشد اب او ببرد .

و امیختن او با جواهر دیگر هم  نشاید که مروارید نازک باشد وخسته گردد . و چیزهاء تیز چون سرکه و نوشادر مروارید را  خورده و پوسیده کند .

در محافظت مروارید

اگر خواهند که مروارید را به احتیاط نگاه دارند در شیشه باید کرد وسرش بجص محکم کرد و هر سال یکبار یا دو بار از شیشه برون باید  اورد و باد داد و دیگر بار در شیشه کرد.سر شیشه استوار کرد و در جایی باید نهاد که نمناک و گرم نباشد و در او بخار نپیچد .

در خواص و منافع مروارید

مروارید نزد اطباء معتدل است و مصول  کرده در مفرحات ومعجونها  بکار  دارند . دل را قوت دهد وخفقان و ضعف دل را زائل کند دل را قوت  دهد وخوف و جزع را که ماده ء سوداست دفع کند  . و مدد روح حیوانی

کند واندوه از دل ببرد . وخون که از گلو براید دفع  کند و در  داروهاء  چشم بکار دارند چشم را  روشنائی دهد و قوت بصر و حدت او زیادت کند و از رنجوری نگاه دارد . و دردسر مفرط رااب سای کنند بگلاب و در بینی کنند شفا یابد  .

و صاحب ابله روی نی پوسیده را ( خرد ) بساید و جزوی از مروارید خرد مصول  هر دو با هم بشیر زنان تر کرده طلی کرده سه نوبت و بعد از ان به اب گرم بشویند نشان ابله برود .

{ و صاحب بهق سیاه لوء لوء بسرکه مصول کند و بر انجا طلی کند شفا یابد}

و اگر کسی را ابتدای انتشار بود یا دمعه  چند نوبت در چشم کشد نزول اب باز دارد . و اگر لوءلوءاب سای  را در زیر دندانی گیرند که درد کند درد ان ساکن گردد { انشالله}

در اصلاح مروارید { فاسد }

و ان  انواع است اما اصلاح بهترین  علاجها انست که طبقه علیاکه فساد پذیرفته باشداز وی جدا کنند اگر همه فاسد نشده باشد و اگر  سوراخ مروارید فراخ شده  باشد بسبب انکه انرا در زر یا در ریسمان بسیار کشیده باشند و ان  عیبی بزرگ است مروارید را و تدبیر اصلاح  او انست که دو دانه مروارید خرد را بگیرند چنانچه هم اب ان دانه باشد و انرا در سوراخ مروارید سازندانگاه بمصطکی مدبر الصاق کنندویا دو  پاره  صدف را در  عرض  بسایند ویا  سوراخ  سازند وبمصطکی مدبر الصاق کنند بعد از ان سوراخ کنند .

واگر  سوراخ بیش  از  حد فراخ  باشد دو نیم روی هم طبع هم اب بر ان سازند و الصاق کنند . و اگر بر دانه لوء لوء خوردگی یا شکستگی باشد بگیرند پاره ای از  نیم روی و بر انجا وصل کنند و روی انرا بسنگ نرم  کنند و بچوب خر زهرهجلا دهند .

ولنگی مروارید را هم عیبی  بزرگ است  . مروارید لنگ انست که سوراخ ان کژ باشد یعنی چون در ریسمان کشند و بگردانند در یک نیمه می گرددو  راست نایستد و  اصلاح او انست که هر دو طرف سوراخ را بصدف یا بپارهءمروارید الصاق کنند و بعد از ان سوراخ کنند .

و انچه پوست از او باز کنند اول مثقبی بغایت باریک بر طرف او نهند و قدری بخراشند اگر  طبقهء زیرین خوشاب باشدپوست باز کنند و الا رها کنند .

در اخبار و حکایات عجیب در مورد مروارید

اورده اند که در خزانه ء سلطان محمود سبکتکین (نورالله مضجعه) دری بوده است شکل فوفلی بغایت خوب  { و ابدار و با طراوت وزن او دو مثقال و چهار دانگ  و انرا یتیمه می گفته اند ویتیمه لقب مرواریدی باشد که او را مثل و مانند نبوددر ان وقت در نیکویی و بزرگی بمبلغ سه هزار دینار  ملکی جوهریانان عهد انرا  قیمت کردند که هفت هزار دینار زر سرخ باشد .

و دیگر اورده اند که  در  یتیم پیش هشام  بن عبد الملک اوردند و زن او عبده دختر عبدالله بن   یزید  بود پیش او نشسته بود . و او را فربهی بحدی بود که هرگاه که خواستی که برخیزد چند کس بایستی که تا او را یاری کردندی تا بر پای خاستی   هشام او را گفت  اگر تو تنها بر پای خیزی  بی انکه کسی تو را یاری کند این در به تو بخشم عبده خواست که بر پای خیزد با بسیاری رنج و مشقت تمام بر پای بر نخاسته بود که بیفتاد و رویش بر زمین زد واز بینی او خون روان شد . هشام ان در به وی بخشید وزن او سه مثقال بود و جمله صفات کمال و نیکوئی در وی حاصل و انرا به هفتاد هزار دینار  خریده بودند از زر مغربی . و چون ایام دولت مروانیاندر گذشت ان در یتیم دردست خلفاء عباسی افتاد .